ملکه کاترین تمام عمرش در انتظار به سر گذاشتن تاج سلطنت بوده است. اما حالا که اين آرزو رسیده، زمزمههای آشوب و ناآرامی را بلندتر از هر زمان دیگری میشنود؛ او دقیقاً نمیداند خواهرانش واقعاً مردهاند یا کناری ایستاده و منتظر غصب تخت سلطنت هستند.
میرابلا و آرسینوئه زندهاند اما توی سرزمین اصلی مخفی شدهاند و با کابوسی دست و پنجه نرم میکنند. روحی که به تصورشان روح ملکهی آبی افسانهای است، پیوسته به ملاقاتشان میآید. اگرچه اين روح چیزی نمیگوید. اما تنها اشارهی انگشت استخوانی او به سمت جزیره برای فهماندن منظورش کافی است. روح از آنها میخواهد به فنبرن بازگردند.
جولز هم در وضعیت غریبی گیر افتاده است. تنها معتمدانش، دختری جنگجو به نام امیلیا و دوست پیشگوی او، متیلد، از جولز میخواهند پا در کفشی بکند که برایش بسیار بزرگ است. از او میخواهند نقش ملکهای با نفرین لژیون را بر عهده بگیرد و ارتش شورشیان را به سوی کاخ کاترین هدایت کند.
شورشی که بیش از آنچه خیالش میرود، ملکهی آبی در آن دست دارد.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.