سال ۱۹۴۴ بود و دخترکی که توی یکی از ماشینها کنار مادر باردارش نشسته بود، نفهمید درختان چه نجوا کردند.
نامش اوفلیا بود و سیزده سال بیشتر نداشت. چندین و چند ساعت میشد سوار ماشین بودند،
از هر آنچه اوفلیا میشناخت دورتر و دورتر میشدند، بیشتر و بیشتر در عمق این جنگل بیپایان پیش میرفتند
و قرار بود مردی را ببینند که مادرش انتخاب کرده بود تا پدر تازهی اوفلیا باشد.
اوفلیا او را صدا میزد «گرگ» و دلش نمیخواست به او فکر کند. ولی انگار حتی درختان هم نام او را نجوا میکردند.
کارگردان و نویسندهی برندهی اسکار، گییرمو دلتورو، و نویسندهی پرفروش از نگاه نیویورکتایمز، کورنلیا فونکه،
دست به دست یکدیگر دادهاند تا فیلم محبوب دلتورو، هزارتوی پن را به داستانی حماسی و فانتزی سیاه برای خوانندگانی از همهی سنین تبدیل کنند.
این کتاب یکی از بهترین کتاب هاییه که خوندم
ترجمه، طراحی جلد، محتواش همه و همه عالی بود
یکی از جذابیت هایش اینه که بعد پایان هر فصل داستان کوتاهی داره که کم کم متوجه ربطش با داستان اصلی میشید
قلم مترجم طوریبود که منو غرق داستان کرده بود و نتونستم یه لحظه هم این کتاب رو زمین بزارم. شخصیت پردازیش هم واقعا قوی بود
بهتون پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش 😍😍
آیا این نظر برایتان مفید بود؟
داستان یه دختر و چالشهاش برای برگشت به دنیایی که بهش تعلق داشته. یه فانتزی دارک، با چاشنی کمی غم. کتاب رومنس نداره. سادست در عین حال جذب داستان میشین و هدیه خیلی خوبی برای نوجوانها که فانتزی دوست دارن. برای بزرگترها ام میتونه جذاب باشه. کتاب جدا یکی از خوشگلترین کتاباییه که دارم، دور تمام صفحهها طرح و فضای داستان هست، و تصویر هم داره. ترجمه هم روون و جذاب.
آیا این نظر برایتان مفید بود؟