سرانجام روزی…
حتی اگر تا آخرین نفس زندگیاش طول میکشید، سرانجام یک روز میفهمید چه کسی این بلا را بر سرش آورده… بر سر سم آورده.
وقتی ارابه وارد سایهی تونلی بزرگ در دیوار شد، اشکهایش را پاک کرد. صدای زوزهی شلاق و نالهی زنجیرها به گوش میرسید و او ناگهان هوشیار شد و تمام جزئیات اطراف را بهخاطر سپرد.
شانههایش را عقب داد و ستونفقراتش را صاف کرد و زمزمه کرد: «اسم من سلینا ساردوثینه و نمیترسم!»
ارابه از درون دیوار عبور کرد و متوقف شد. سلینا سرش را بالا آورد. قفل و در ارابه باز شد و نوری خاکستری به داخل پاشید. نگهبانانی که در پسزمینهی نور چیزی بیش از سایههای متحرک نبودند به سمتش دست دراز کردند. اجازه داد او را بگیرند و از ارابه بیرون بکشند.
نمیترسم!
سلینا سرش را بالا گرفت و به معادن نمک انداویر قدم گذاشت.
عااشقشم !
آیا این نظر برایتان مفید بود؟
فانتزی خیلی خیلیییی قوی ای داره و خیلی داستان خاص و جالبی داره و بشدت پیشنهادش میکنم
امتیاز من ۵/۵
آیا این نظر برایتان مفید بود؟
سلامم سریر شیشه ای در کل چند جلده؟
آیا این نظر برایتان مفید بود؟
سلام وقتتون بخیر
در مجموع 7 جلد اصلی و 1 جلد فرعی
آیا این نظر برایتان مفید بود؟
در این فرعی ما با سلینا و گذشته اش اشنا میشیم. این کتاب از چند داستان درباره ی گذشته ی سلینا ساردوثین، ادمکش ادرلن هست. سلینا نوجوان ماجراهای زیادی رو پشت سر میذاره و گاهی خطر از بیخ گوشش میگذره و عشق و تنفر دست به دست هم میدن و سلینا رو در راه سرنوشتش قرار میدن.
بعضی ها میگن این جلد رو باید قبل از جلد اول بخونید اما باژ اون رو با عنوان فرعی ۳.۵ به چاپ رسونده. من این رو بعد از جلد سه خوندم. بنظر خودم این رو قبل جلد اول بخونید. چرا؟ چون اخر جلد سه اتفاقاتی میافته که من نمیتونستم برای جلد چهار صبر کنم. اگر صبور نیستید و ممکنه فاصله افتادن بین ماجرای اصلی داستان آزارتون بده قبل جلد اول بخونید.
در جلد اول و دوم یک سری اشارات ریزی هم به اتفاقات این جلد میشه. اما شخصیت ها و و اتفاقات جلد چهارم و ششم به طور مستقیم به این جلد مربوطه حتما قبل جلد چهار این فرعی رو بخونید. خوندنش واجبه.
داستان اول رو بیشتر از همه دوست داشتم. سلینا و سم از طرف انجمن ادمکشان برای کاری مامور میشن و به سرزمین دزدان دریایی میرن اما اونجا یک چیزی رو میفهمن و سلینا تصمیم میگیره کاری رو انجام بده که به ضرر خودش و سم تموم میشه.
داستان دوم حول محور سفر سلینا به صحرای سرخ هست. اروبین همل شاه ادمکشان ادرلن سلینا رو برای اموزش بیشتر به قلعه ی ادمکشان صحرای سرخ میفرسته تا اونجا تمرینات بیشتری ببینه. سلینا به اونجا میره و دوستانی پیدا میکند.
داستان سوم دردناک ترین داستان است. داستان حول محور بازگشت سلینا به ریفت هولد پایتخت ادرلن و اتفاقاتی است که انجا برایش میافتد. سلینا متوجه حقایقی میشود و متوجه میشود برخی از دوستانش در واقع دشمنش هستند.
قراره با شخصیت های جدیدی اشنا بشیم. قراره قلبتون بشکنه:)) هیجان زده بشید(نه اونقدر زیاد) و گذشته ی تاریک سلینا ساردوثین اشنا بشید.
آیا این نظر برایتان مفید بود؟